وقتي يه درد مشترك رو يه افرادي دارن
به جاي اينكه هر كدوم خودشونو به اون راه بزنن و سعي كنن دردو ناديده بگيرن و كسي كه معترضه رو هم به ديدن نيمه ي پر ليوان دعوت كنن...
بهتره كه دردو بذارن وسط درموردش صحبت كنن هر كدوم دردو از منظر خودشون تعريف كنن و اينكه درد كشيدن طرف مقابلو ميبينن هم بگن...اينكه ادمهاي اطرافشونو درك ميكنن...اينكه متوجه ميشن فلان حركت طرف مقابل...فلان حرفش،به خاطر درده...به خاطر اون سختي اي كه داره همه رو ازار ميده...
اونوقته كه پردهها فرو مي افتند! ديگه از درد كشيدن خجالت نميكشن...از ناراحت بودن...از عصبي بودن...با هم درد ميكشن...دردو در اغوش ميگيرن اونقدر كه به استخونشون نفوذ ميكنه و ميشه بخشي از وجود اونها...ديگه درد،درد نيست!تجربست...بخشي از توئه...
و اون ادمها كه در حال دور شدن از هم بودن به هم نزديك ميشن...
فاصلع ي ادمها به اندازه ي حرفاي نزدشون به همه...
برچسبها: رشد مرزبان یعنی مشخص کننده مرز بین قانون و بیقانونی